روز عاشورا
به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 13 آبان ماه از سال 1393 سلام دختر کوچولویی مامیش امروز عاشورا بود دخترم اول بزار اینم بگم که الان ساعت 9:30 شبه و بابایی رفته هیأت و من و تو تنهاییم دراز کشیده بودم و داشتم باهات میحرفیدم و برات لالایی میخوندم که یهویی یه تکون محکم خوردی که فهمیدم هنوز بیداری پس تصمیم گرفتم که برم سراغ لپ تاپم و حس تکون خوردنت و توی دلم برات بنویسم واااااااای مامانی نمیدونی چه لذتی داره یه فرشته دوست داشتنی تو دلت تکون میخوره مخصوصا وقتی که دارم باهات حرف میزنم با تکونات نطرت و بهم میگی فدای تکونات بشم مننننننننن ناناز من فقط داری وول میخوری نمیدونم اون تو چه خبرته که این همه شو...
نویسنده :
مامان نسرین
10:58